جدول جو
جدول جو

معنی یک دفعه - جستجوی لغت در جدول جو

یک دفعه(یَ /یِ دَ عَ / عِ)
دفعۀ واحد. و یک بار و یک هنگام. (ناظم الاطباء). یک مرتبه. یک بار:
همه را زاد به یک دفعه نه پیشی نه پسی
نه ورا قابله ای بود و نه فریادرسی.
منوچهری.
، یک بارگی و ناگهان. ناگهان. بغتهً، بالتمام. تماماً. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
یک دفعه
ناگهانی یکباره یک مرتبه ناگهان بغتا
تصویری از یک دفعه
تصویر یک دفعه
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از یک دنده
تصویر یک دنده
لجوج، سرسخت، خودرای، یک پهلو
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از یک دانه
تصویر یک دانه
عزیز و بی مثل و مانند، ویژگی گوهر بی نظیر، گردن بندی که میان آن یک دانه مروارید گران بها آویخته شده باشد
فرهنگ فارسی عمید
(یَ /یِ نَ فَ سَ / سِ)
به اندازۀ یک نفس. به قدر یک نفس. یک دمه، به مدت یک دم زدن.
- یک نفسه لاله، لاله که از عمر او دم زدنی گذشته باشد:
لاله گهر سوده و فیروزه گل
یک نفسه لاله و یک روزه گل.
نظامی.
و رجوع به یک نفس شود
لغت نامه دهخدا
(یَ / یِ نَ فَ رَ / رِ)
به تنهایی. تنها. شخصاً. بی مدد دیگری. یک نفری. و رجوع به یک نفری شود
لغت نامه دهخدا
(یَ / یِ دَ مَ / مِ)
ناپایدار و فانی و بی ثبات. (ناظم الاطباء).
- مقارنت یک دمه، مصاحبت و همدمی فانی.
، یک دم. یک لحظه:
صحبت یار عزیز حاصل دور بقاست
یک دمه دیدار دوست هر دو جهانش بهاست.
سعدی
لغت نامه دهخدا
(یَ / یِ دَ رَ / رِ)
یک در. یک دری. که دارای یک در است:
او بدین یک درۀ خویش تکلف نکند
تو بدین ششدرۀ خویش تکلف منمای.
خاقانی.
و رجوع به یک دری شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از این دفعه
تصویر این دفعه
این بار
فرهنگ لغت هوشیار
مستبد خودرای لجوج: آدم یک دنده ایست، آرام یکنواخت. تاصبح یک دنده خوابید
فرهنگ لغت هوشیار
بی نظیر بیهمتا: نکته وحدت مجوی از دل بی معرفت گوهر یکدانه را در دل دریا طلب. (وحشی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از یک نفره
تصویر یک نفره
یک تنه به تنهایی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از یک دنده
تصویر یک دنده
((~. دَ دِ))
لجوج، خود رأی
فرهنگ فارسی معین
یکدفعه، به طور ناگهانی، ناگهان، یک بار
فرهنگ گویش مازندرانی
یکباره، ناگهانی
فرهنگ گویش مازندرانی